تعداد بازدید 1345
|
نویسنده |
پیام |
maryam_2020
ارسالها : 17
عضویت: 22 /2 /1394
محل زندگی: تهران
سن: 19
تشکر شده : 7
|
حکايت مرد اسیر و شاه
حکایت از گلستان سعدی در يكى از جنگها، عدهاى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد
شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد
بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
ملک پرسيد: اين اسير چه مىگويد؟
يكى از وزيران نيک محضر گفت: اي خداوند هميگويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزير ديگر که ضد او بود گفت: ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا
گفت. ملک روي ازين سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسنديدهتر آمد مرا زين راست که تو گفتي، که روي آن در مصلحتي بود و بناي
اين بر خبثي. چنانكه خردمندان گفتهاند:
دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
|
|
سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 - 23:26 |
|
تشکر شده: |
|
|
تشکر شده: |
1 کاربر از maryam_2020 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
spwrrhymy & |
|
spwrrhymy
ارسالها : 2
عضویت: 10 /3 /1395
تشکرها : 3
|
پاسخ : 1 RE حکايت مرد اسیر و شاه
محیا ؟؟؟؟
|
|
جمعه 14 خرداد 1395 - 20:08 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.